حسن و فاطمه خواهر و برادر کنجکاوی هستند که همیشه حواسشون به همدیگه
هست.یه روز که عموعلی
برای فاطمه یک موشک کاغذی قشنگ درست کرد حسن اونو برداشت ومشغول بازی شد. فاطمه از
ترس اینکه موشکش خراب بشه اجازه نمی داد باهاشبازی کنه اما حسن دوست داشت ببینه
موشک تا کجاها بالامیره؟! پس اونو پرتابکرد به سمت بالا.موشک لای شاخه و برگ درخت گیر کرد.فاطمه که موشکش رو اون بالا دید شروع کرد به گریه کردن.حسن اما یه فکری به سرش زد.میخوای بدونی چه فکری؟!ادامه داستان رو باما ببین.