«عماریار» سامانه تخصصی انتشار و اکران آثار جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی است که با تکیه بر تجربه «جشنواره مردمی فیلم عمار»، فعالیت خود را آغاز کرده است. این سامانه با شعار «با خانواده فیلم ببینیم» ، میکوشد محتوای سالم از فیلمهای مستند ، سینمایی ، پویانمایی ، فیلمهای کوتاه و نماهنگ از تولیدات داخل و خارج کشور را در ژانرهای مختلف ( کودک و نوجوان ، سبک زندگی ، علوم و فناوری ، اجتماعی و ...) و موضوعات متنوع ( اقتصادی ، تاریخی ، دین و آئین ، درام ، انقلاب اسلامی و ...)، در اختیار مخاطبان قرار دهد.
مستند «۳۳سال سکوت»، داستان "ابوالفضل دوزنده"، از جانبازان جنگ تحمیلی را روایت میکند که برای درمان، به آلمان فرستاده میشود اما در میانه راه، بر اثر اتفاقاتی که برایش میافتد، تصمیم به پناهندگی در آن کشور میگیرد.نقد عملکرد مسئولان مرتبط با امور ایثارگران و جانبازان، انتقاد از برخی مسئولان نظام و آنچه بر زندگی این جانباز پناهنده میگذرد، ازجمله مواردی است که در این فیلم، نمایش داده میشود.
نظرات کاربران
Hex
سهشنبه 04 مهر 1402
این بزرگوارا برا ما و مملکت رفتند به این روز افتادند... واقعا شرمنده شدم به عنوان یه ایرانی.
gdz81156848
سهشنبه 04 مهر 1402
واقعا ستند تاثیرگزاری بود . شرمنده این مردان هستیم .
jwx48272497
سهشنبه 04 مهر 1402
خدا اجر شون بده
kjy42778049
سهشنبه 04 مهر 1402
دیوانم کرد...عجب مستندی
خجالت کشیدم از خودم، مقابل عظمت بعضیا واقعا باید سر خم کرد....
ایول بابا
سعید تاراسی
چهارشنبه 27 دی 1402
قشنگ و در عین حال دردناک
جمعه 03 فروردین 1403
من فیلمشو ندیدم ولی خود آقا ابوالفضل رو دیدم. من در یک روستا ی. توریستی در شیخ علی خان زندگی میکنیم . او یک روز برای گردش به روستا ما آمدم. آن زمان من کارگر دهیاری بودم. آن روز رفتم. که کرایه چادر هارا بگیریم. اون روز. حاجی رو دیدم. کمی با من شوخی کرد. وگفت اگر من پول نداشته باشم از من پول میگیری. من گفتم. نه با ی لحن تند گفتم مهمان ما باش. .. و سراغ چادر بدی. رفتم . در مسیر بازگشت از کنار چادر رد شدم. دیدم این مرد بزرگ به من گفت بیا من رفتم. کنار حاجی نشستم و هندوانه رادر که در آب چشمه سرد شده بود خوردیم. بعد از من سوال فرزند چندم خانواده هستی. و. این پدرت کجاست کار پدرت چیست. چند فرزند هستید. خانیتان کجاست. به این دلیل. که منطقه ما کوهرنگ بختیاری است و برف گیر. است. به من گفت زمستان اینجا می مانید. من گفتم بله. بعد از این پرسش و پاسخ ها. این مرد بزرگ به من گفت من را به خانه یتان ببر.. در آن زمان مادرم. باردار بود و پدرم که عسلویه قالب بندی می کرد. کمرش درد می کرد و گوش خانه داراز کرده بود. مردبزرگ و خانواده اش را به خانیمان بردم. . در لحظه اول دیدم که اشک. از چشمانه مرد بزرگ جاری شد..من تعجب کردم. بعد حاجب با ما حرف زد. و هنگامی که میخواست بره. به همه ما پول داد. و شمار کارت پدرم را گرفت و تا ۲سال ماهانه پول به حساب ما میزد. من ام برا او عسل کندو های خودم را می فرستادم..... من از این ماجرا. فهمیدم مردبودن تنها به مردانگی نیست به بخشش و گذشت است. من هم دوست دارم مثل این مرد باشم. مردبزرگ جات همیشه در قلب ماست. و هروز بر ای این مرد دعا میکنم و تا آخر عمرم همیشه بیاد این مرد هستم. این مرد واقعا بزرگ است همچنین مرد های کم پیدا میشد... آقا ابولفضل دوست داریم۰