«دم پنبهای» دلش میخواست برف بیاد و همه جنگل زیباشون سفید بشه.آخه شب یلدا نزدیک بود. برای اون این شب، یکی از دوستداشتنیترین شبهای عمرش بود.برای همین دم پنبهای شب یلدا با خواهر و برادرش از پشت پنجره زل میزدند به آسمونو و دعا میکردن زودتر برف بباره تا بتونن حسابی برفبازی کنن.اما...یکم اونورتر، «دمدراز» دوست مهربون دم پنبهای، دعا میکرد برف نباره!!بچهها میدونین چرا؟